پارمین

پارمین جان تا این لحظه 10 سال و 5 ماه و 8 روز سن دارد

روز تولد نفس

سلام دختر کوچولوی من میدونم دیر اومدم ولی باور کن سرم خیلی شلوغ بود.

آخرین باری که بیمارستان پیش خانم دکتر رضایی رفتم خانم دکتر گفت چون نی نی ماشاالله درشته باید زودتر زایمان کنم یعنی آغاز هفته 38 و روز 24/9/92 منتها من باید یک روز زودتر بستری میشدم تا تحت نظر باشم یک حس دوگانه داشتم از یکظرف خوشحال چون تو داشتی بدنیا میومدی از یکطرف ترس از مسئولیت جدید و ترس از زایمان.

روز 23/9/92 ساعت 9 بهمراه بابا محمد و مامان زیبا راهی بیمارستان دادگستری شدیم، همه رفتن و من تنها موندم چه شب پر از استرسی بود صبح ساعت 7 اومدن و برای عمل حاضرم کردن و بردنم اتاق عمل و از کمر سر شدم خدایا چقدر ترسناک بود ولی می ارزید ساعت 8:30 تو نازنینم بدنیا اومدی صدای گریه ات تو اتاف پیچید وای چه حس قشنگی خدا قسمت همه منتظران نی نی بکنه، وقتی یهم نشونت دادن مثل یه فرشته کوچولو بودی چقدر ناز بودی خدایا صد هزار مرتبه شکرت.

شب خیلی سختی رو توی بیمارستان گذروندم شب پیش من خوابیدی خانم کوچولو و بهت شیر دادم هر چند چیزی نمیومد ولی تو دختر شکمو تمام تلاشت رو میکردی ( آخی نازی )

دخترم با اومدنت به زندگیمون کلی انرژی دادی، عاشقانه دوست داریم دختر کوچولو


تاریخ : 19 بهمن 1392 - 20:15 | توسط : مامان مژی | بازدید : 393 | موضوع : وبلاگ | نظر بدهید



هیچ نظری ثبت نشده است

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام